نویسنده: نیل پستمن
برگردان: دکتر صادق طباطبایی




 

بیشترین توجه و عنایت را به دوران کودکی در فاصله سال‌های 1850 تا 1950 شاهد هستیم. در ایالات متحده آمریکا، که محور اصلی مطالعات ما در این بخش از کتاب است، کوشش‌های موفقی در زمینه پایان بخشیدن به استثمار کودکان به عمل می‌آید؛ کودکان را از کارخانجات و کارگاه‌های صنعتی دور کرده و زمینه ورود آنان را به مدارس و آموزشگاه‌ها روزبه‌روز فراهم‌تر می‌سازند. در این سال‌ها است که کودکان صاحب لباس و پوشاک کودکانه و منطبق با شرایط سنی و روانی خود می‌گردند؛ مبلمان و اتاق خواب کودک از بزرگترها جدا می‌شود؛ ادبیات کودکان قصص و افسانه‌های ویژه آن شکل می‌گیرد و رواج می‌یابد؛ بازی‌ها و سرگرمی‌های خاص کودکان فراگیر می‌شود و روزبه‌روز مورد توجه بیشتر بزرگترها و مربیان قرار می‌گیرد و در نتیجه همه این‌ها، کودک، دنیای اجتماعی و اجتماع جهانی خود را پیدا می‌کند. با تصویب ده‌ها و صدها قانون و ضابطه‌های الزام‌آور، جهان کودکان از دنیای بزرگسالان جدا شده و جایگاه آنان و رفتار با آنان و عنایت ویژه به آنان، شکل خاص و نهادینه خود را پیدا می‌کند. محترم شمردن صدها رسوم و آداب، حمایت کودک را در مقابل ناگواری‌های دوران بزرگسالان و ناملایمات جهان بزرگترها طلب می‌کند و انجمن‌ها و جماعات و مؤسسات تأمین خیر و صلاح کودک بنیان‌گزاری می‌شود؛ و رواج می‌یابد و جنبه‌های تعهدآور اجتماعی و قانونی به خود می‌گیرد.
در فاصله همین سال‌ها است که الگوی مدرن خانواده و ویژگی‌های یک خانواده مدرن ساخته شده و قوام می‌گیرد؛ و به قول لویدد ماوس (Leoyd de Mouse) پدران و مادران از نوعی ساختار روانی و روحی برخوردار می‌شوند که توجه پرمهر و عطوفت آنان را نسبت به کودک ممکن ساخته و بیشترین بار مسئولیت و نگرش و رفتار مطلوب را با کودکان، بر دوش آنان قرار می‌دهد.
البته این شرایط و ضوابط و سلوک و بینش‌ها، کودک را در جایگاه غیرقابل تعرض قرار نداد. سنین کودکی مانند دیگر مراحل حیات انسانی، غم‌ها و آلام و مشکلات خاص خود را دارا بود و سردرگمی‌ها و بحران‌های ویژه‌ی این دوران از رشد و نمو را، بهمراه داشت. در سال‌های پایانی سده‌ی نوزدهم و اوائل سده‌ی حاضر، رعایت ویژگی‌های روحی و جسمی کودک، به عنوان یک حق طبیعی و انسانی پذیرفته شده بود که او را از درگیری‌های اجتماعی و اقتصادی به دور نگاه دارد. اما این مسائل مانع از آن نشد که مقوله‌ی کودکی، بیشتر از جنبه بیولوژیکی مورد توجه قرار گیرد تا از جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی و این امر خود موجب بروز تناقضاتی در خانواده و در اجتماع گردید، به گونه‌ای که در همین دوران، آن نماد و مظهری را که کودکی پدیدار ساخته بود، رفته‌رفته در معرض انقراض قرار می‌داد.
اگر بخواهیم فقط به یک عامل یا به یک چهره نظر افکنیم و آن را عامل و پایه‌گذار «دوران بی‌کودک» بنامیم آن شخص کسی جز پروفسور ساموئل ف. ب. مورس (Samuel Finley Breese Morse) نیست. زیرا مورس اولین کسی است که ارسال پیام را از این‌سو به سوئی دیگر از حصار مکان خارج ساخت و اولین موج الکترونیکی پیام‌رسان را خلق کرد. او نیز مانند گوتنبرگ از تأثیر گسترده اختراع خود در تمامی ابعاد زندگی آگاهی نداشت، اولین جمله‌ای که خود او در اولین پیام الکترونی‌اش اظهار داشت «کار خدا را ببینید!» (1) بود، که همین امر بیانگر ناآگاهی او از ثمرات قهری آن اختراع می‌باشد.
تاریخ اختراع تلگراف توسط مورس به سال 1832 باز می‌گردد، و به زمانی که او در یک سفر دریائی، بر روی کشتی سولی (Sully) از همسفرش می‌شنود که، سرعت جریان الکتریسیته به حدی است که می‌تواند در یک لحظه طول دلخواه و بسیار بلند یک کابل را در نوردد. با شنیدن این مطلب جرقه‌ای در ذهن او زده می‌شود، کشتی را ترک می‌کند و هنگام ترک کشتی به کاپیتن می‌گوید: «اگر روزی خبری در مورد یک معجزه بزرگ شنیدی و از تلگراف به عنوان وسیله‌ی پیام‌رسانی مطلع شدی، بدان که این اختراع بر روی کشتی زیبای سولی طراحی شده است.»
جالب است بدانیم، زمانی که مورس بر روی کشتی سولی در سفر بود، چارلز داروین بر روی کشتی بیگل (Beagle)‌ به مطالعاتی اشتغال داشت که به کتاب «اصل انواع» منجر شد. امروزه بر همه کس است مسلم است که سفر دریائی داروین که در دسامبر 1831 شروع شد موجب ارائه نظریه‌ای شد که جهانی را به تکاپو انداخت و پایه‌های اقتصادی و دینی یک باور دیرینه را سست گردانده و نظریه‌ی علمی را جایگزین تصورات مذهبی ساخت. بدون این‌که بخواهم از ارزش و تأثیر نظریه داروین بکاهم، مایلم تأکید کنم که تأثیر سفر دریائی مورس بر فرهنگ جامعه بشری به مراتب از عقاید و اظهارات داروین که در سفر دریائی‌اش شکل گرفت، بیشتر بوده است؛ و تبعات دامن‌گیر آن بر تمدن و روابط اجتماعی و فرهنگی انسان‌ها بسی گسترده‌تر بوده است. داروین به تدوین نظریه‌ای پرداخت که بیشتر به دانشمندان و علمای مذهبی مربوط می‌شد و تأثیری در روند زندگی انسان‌ها و سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی و حتی در افکار و عقاید مردمان نداشت. در شرایطی که این سطور را می‌نگارم میلیون‌ها آمریکائی با ایجاد اتحادیه‌ها و سازمان‌ها و حرکت‌های جمعی به مبارزه با یکی از اصول محوری نظریه داروین پرداخته‌اند. در این جا قصد من تأیید یا رد نظریات داروین نیست ولی می‌خواهم بگویم و بر آن پای بفشارم که انسان و جماعت انسانی می‌تواند به زندگی روزمره خود ادامه دهد و آداب و رفتار خود را محترم شمارد، در حالی که به نظریه «تکامل انواع» اعتقادی نداشته و بدان بی‌توجه باشد. اما در مورد ارسال الکترومغناطیسی پیام و شرایط و دگرگونی‌های ناشی از آن، نمی‌توان بی‌توجه بود و به تبعات آن با بی‌تفاوتی و بی‌اعتنائی مواجه شد. صرف‌نظر از این‌که در کجا زندگی می‌کنیم و از چه نوع افکار و عقایدی پیروی می‌کنیم، این مورس است و نه داروین که چگونه زندگی کردن و چگونه شکل دادن به حوزه خودآگاهی‌ها را به ما تحمیل می‌کند. کریستین نیستروم (Christine Nystrom) این پدیده را «متافیزیک نامرئی صنعت» نامیده است. تفاوت میان داروین و مورس و عقاید آن‌ها، تفاوتی است اساسی. داروین عقاید خود را در قالب زبان و عبارات اظهار داشت. باورهای او صریح و واضح و قابل بحث و گفتگو و مناقشه و مجادله است؛ به ویژه از سال‌های دهه شصت سده‌ی حاضر هر روز بیش از پیش در دانشگاه‌ها در کلاس‌های درس، در محافل خصوصی و حتی عمومی، در روزنامه‌ها و مجلات و حتی در دادگاه‌ها مورد بحث و گفتگو قرار می‌گیرد. اما باور مورس در قالب تکنیک بما عرضه شد. نامرئی و غیرقابل مجادله بود و مناقشه و مباحثه‌ای را طلب نمی‌کرد، قابل کتمان و قابل نفی و قابل خدشه نبود. هیچ کس در آن ایده و اندیشه‌ای مستتر نمی‌دید. مانند دیگر وسائل ارتباط جمعی و اصولاً هر پدیده صنعتی دیگر، در ظاهر، خنثی و بی‌طرف به نظر می‌آمد. این‌که این ابزار پیام‌رسانی می‌تواند ارزش‌ها و اعتبارات پیامی را که ارسال می‌دارد متحول کند، در منظر دید انسان‌ها قرار نداشت. تنها سؤالی که از مورس می‌توان کرد، این بود که قدرت برد دستگاه پیام‌رسانی او چقدر است، هزینه‌ای که باید برای آن پرداخت شود چه مقدار است و یا این‌که چگونه می‌توان با آن کار کرد و از این قبیل.
این‌که گفتم هیچ کس از توان ذاتی و ایده نهفته در اختراع مورس آگاهی نداشت. کاملاً صحیح بنظر نمی‌رسد زیرا لااقل یک نفر را می‌توان یافت که نگاه خود را از ظاهر به باطن تلگراف معطوف کرده بود و آن هنری دیوید تورو (Henry Davis Thoreau) می‌باشد. هنگامی که به او گفته شد این دستگاه می‌تواند در یک لحظه، ایالت مایت (Main) را به تگزاس متصل کند و پیام اینطرف را به آنطرف برساند، اظهار داشته بود «چه مطلبی را این‌ها برای گفتن به همدیگر دارند؟» با همین سؤال که در آن روزگار کسی آن را جدی تلقی نکرد، تو رو نگاه‌ها را از ظاهر به اثرات روانی و اجتماعی تلگراف و ارزش و اهمیت آن معطوف ساخت، به ویژه به توانائی نامرئی آن در تغییر خصلت و محتوی و دگرگونی ماهیت پیام‌هائی که با آن ارسال می‌گردد، که مهم‌ترین آن تغییرات، تبدیل خصلت محلی و خصوصی آن به جنبه عمومی و همه جائی آن بود. یکصد و بیست سال از آن زمان گذشت، تا مارشال مک‌لوهان (Marshall Mcluhan) بار دیگر به تبیین نظر تورو پرداخت:
«زمانی که بشر در یک محیط الکترونیکی زیست می‌کند، خصلتی دیگر می‌یابد و هویت فردی‌اش در تمامیت جمعی استحاله گشته و در آن ذوب می‌گردد. انسان جامع به «انسان جماعت» بدل می‌شود. ویژگی‌های این «انسان جماعت» در این است که او پدیده‌ای است محصول سرعت الکتریسیته و نه یک کمیت روانی معین. گرچه این پدیده‌ی «انسان جماعت» در عصر رواج رادیو مورد توجه قرار می‌گیرد و مشهود می‌گردد، ولی در واقع مولود پدیده‌ی الکترومغناطیسی تلگراف می‌باشد و با آن اختراع، قدم به هستی می‌گذارد.» (2)
به نظر من در این تبیین ملک‌لوهان، این قهرمان ژرف‌نگری و ژرف‌اندیشی روزگار ما، هیچ گزافه‌ای دیده نمی‌شود. تلگراف، این ابزار الکترومعناطیسی ارسال پیام، اولین وسیله‌ای است که در آن، سرعت انتقال پیام از سرعت تحرک انسان فزونی می‌یابد. رابطه و پیوند تاریخی پیام رسانی با وسیله نقلیه حامل آن قطع می‌گردد. تا آن زمان سرعت انتقال پیام بستگی تام داشت به سرعت جابه‌جائی انسان‌ها – حتی در پیام‌های مکتوب – و وسیله نقلیه‌ای که در اختیار بشر بود. با اختراع تلگراف به یکباره عرض زمان و مکان از میان برداشته می‌شود، و جسم و حرکت آن و نیز سرعت جابه‌جائی آن دیگر نقشی در پیام‌رسانی نداشته و بدین وسیله انسان‌ها همه‌جا و همه‌وقت وارد دوران «هم‌زمانی» و «هم‌مکانی» گشته و از جریان ارتباط تاریخی و جغرافیائی خود منقطع می‌گردند. علاوه بر آن هویت فردی و سبک و سلوک فردی به عنوان عنصری از محتوای پیام، از میان برداشته می‌شود. از همان آغاز پیام‌رسانی تلگرافی، سبک و سیاق عبارات، تغییر کلی یافت و از هرگونه تشخص و هویت ویژه انسانی تهی گردید. در این جا منظور من متن‌های خصوصی نیست که به صورت تلگراف ارسال می‌شد، نظیر تبریک یا تسلیت به مناسبت‌های ویژه، گرچه در همین موارد هم سیاق عبارات از حالت متداول خارج می‌شد، بلکه اصولاً مجموعه اخبار و گزارشاتی است که دائماً رو به تزاید بود و توسط این وسیله مبادله می‌گردید. با رواج تلگراف مقولات خبری به یک «صنعت خبررسانی» متحول گشت و خبر از مالکیت و تعلق فردی بدر آمد و ارزش جهانی یافت و به صورت کالای تجاری قابلیت معامله را پیدا کرد.
در دهه چهلم سده‌ی نوزدهم ویلیام سوین (William Swain) و آموس کندال (Amos Kendall) اولین سرویس خبرگزاری را با استفاده از تلگراف تأسیس کردند؛ و در سال 1848 خبرگزاری آسوشیتدپرس بنا نهاده شد. با ایجاد و گسترش شبکه ارتباطی تلگراف در سراسر آمریکا، رفته‌رفته بر ارزش خبر افزوده گشت و اعتبار آن از منبع آن بیشتر شد. در روزگاران گذشته رسم بر آن بود که آورنده خبرهای شوم را مجازات می‌کردند و گاه او را مستوجب و مستحق مرگ می‌دانستند. این امر دلیل آن است که گوینده را مشمول مطلبی که می‌گفت قلمداد می‌کردند و هم‌چنین دلیلی بود بر ارزش و اعتبار هویت فردی پیام‌آور در عصر ارتباطات الکترومغناطیسی که خبر به کالا تبدیل شده بود،‌ منبع آن نیز هویت فردی و شاخص خود را از دست داده و به «گفته می‌شود» و یا «از قرار معلوم» تغییر می‌یابد. بدین ترتیب، در سیستم جدید کسی عهده‌دار مسئولیت خبری که گزارش می‌شود نیست و مانند روزنامه‌ها که فردی معین را مخاطب خود نمی‌دانند، خبر گزارش شده نیز کسی را مخاطب خود نمی‌داند؛ اما برخلاف روزنامه‌ها، منبع خبر تلگراف شده هم‌چنان نامعلوم و بدون هویت مشخص باقی می‌ماند؛ و به قول ادوارد اپشتاین (Edward Epstein) از «ناکجاآباد»ها می‌رسند و منتشر می‌شوند. مورس نیز به هنگام آغاز به کار دستگاه اختراعی خود، «جهان» را مخاطب خود قرار داده و توجه ساکنان عالم را به تلگراف طلب می‌کرد؛ گوئی از تبعات آن آگاهی داشته است.
در حقیقت، هم‌چنان که تورو درک کرده بود، محتوی خبری که مخابره می‌شد از اهمیت چندانی برخوردار نبود. مردم ماین مطلب مهمی نداشتند که از طریق تلگراف به اطلاع ساکنان تگزاس برسانند. در گزارشاتی که توسط تلگراف مخابره می‌شد، رفته‌رفته تفاوت‌های میان ماین و تگزاس از میان می‌رفت، تاریخ و گذشته‌ی یک خبر بی‌اعتبار می‌شد و حال و اینک، رفته‌رفته جای گذشته و پیوند حوادث را می‌گرفت و شرایطی پدیدار شد که در مسیر آن کنترل اخبار و گزارشات ارسالی غیرممکن گشت. تلگراف که اینک اخبار را از ناکجاآبادها به اطلاع ما می‌رساند، به کمیتی از ارسال پیام دست می‌یابد که تا آن زمان برای مخطاب‌ها،‌ غیرقابل تصور بود. کمیت یک خبر دیگر تابع سرعت انتقال آن نبود. خبر از ناکجاآباد، یعنی خبر از همه جا و در مورد همه چیز و برای هیچ کس و بدون نظم و ساختاری معین. تلگراف به خلق مخاطب‌ها و ایجاد بازاری پرداخت که نه فقط گزارشات معمولی و خبری را دریافت می‌کردند، بلکه هر آن‌چه را نیز که جسته و گریخته، از این و آن‌جا، بدون ارتباط و ناهمآهنگ و حتی بدون فایده مفهومی خاص ارسال می‌داشت، باید مصرف می‌کردند. این وضعیت تا به امروز هم‌چنان محفوظ مانده و مهمترین اصل در تولیدات خبری صنایع خبررسانی به شمار می‌آید. تا قبل از ظهور تلگراف، بدلیل دشواری‌های ارسال پیام؛ خبرهائی که باید ارسال می‌شد دست‌چین شده و بسته به اهمیت و اعتبار و درجه مفید بودن آن برای گیرنده دسته‌بندی می‌شد. اما با به کارگیری تلگراف، همه این معیارها از میان برداشته شد و فایده و اهمیت خبر، فاقد اعتبار گشت. به هیچ وجه اغراق‌امیز نیست اگر بگوئیم که صنعت تلگراف، معنی و مفهوم ذکاوت و دانائی را نیز دستخوش تغییر کرد. زیرا در پی ارسال و دریافت انبوه خبرها و گزارشات و اطلاعات، در پاسخ این سؤال که چه چیزهائی را می‌دانیم، باید به این سؤال نیز پاسخ دهیم که ارزش و فایده آن‌چه را که می‌دانیم چیست.
آن‌چه که گفته شد، برای دوران کودکی، دارای تأثیری عمیق و بسیار گسترده بود. زیرا یکی از شاخصه‌های اصلی دوران کودکی، کنترل اخبار و مطالبی بود که از جهان بزرگسالان در مقابل چشم و گوش خردسالان قرار می‌گرفت؛ آن هم براساس ضابطه‌ای که قدرت هضم آن‌ها برای کودک، متناسب با شرایط جسمی و روحی او باشد. دوام و بقاء دوران کودکی تابعی بود از اطلاعات حساب شده و قابل آموزش و دربردارنده مفهومی سازنده برای کودک و خردسال. با ظهور تلگراف جریانی پدیدار شد که کنترل اخبار و داده‌ها از حوزه قدرت و اختیارات خانه و مدرسه خارج گردید. با این تحول، نوع اطلاعات و مطالبی که در اختیار کودکان قرار می‌گرفت نیز پراکنده شد؛ هم کمیت و هم کیفیت مطالب، هم رعایت تقدم و تأخر آن و هم مجموعه جریاناتی که در دسترس اطفال خردسال قرار داشت، از هرگونه قیدوبند و ضابطه‌ای مصلحت‌آمیز رها گردید.
اگر مجموعه مبادلات خبری و فرهنگی، در انحصار سیستم ارتباطی تلگراف باقی می‌ماند، شاید ساختار اجتماعی و فکری و فرهنگی جامعه که از فرهنگ کتابت شکل گرفته بود تا حدود زیادی محفوظ باقی می‌ماند و ساختار دوران کودکی نیز چندان درگیر پریشانی و اضمحلال واقع نمی‌شد. اما واقعیت‌ها هم نشان از آن دارد که، تلگراف پیشقراول همه آن چیزهائی بود که در فاصله کوتاهی بعد از اختراع مورس، وارد صحنه شد. در فاصله سال‌های 1850 تا 1950، صحنه ارتباطی و ساختار روابط جمعی آمریکا را موج اختراعات جدید بکلی متحول ساخت. ماشین چاپ رتاتیو، دوربین عکاسی و صنعت فوتوگرافی، تلفن، گرامافون، سینما، رادیو و بالاخره تلویزیون دست در دست هم ساختار جدیدی را پدیدار ساخت.
در این‌جا از سیستم چاپ رتاتیو و نیز صنعت عکاسی نام بردیم، تا معلوم کنیم که این فقط سیستم ارتباطی الکترونی نبود که نماد و مظهری نوین در جهان فرهنگ و اجتماع پدید آورد. به موازات رشد و تحول و گسترش ابزار ارتباطی الکترونی، فرآیند و پروسه‌ای به جریان افتاد که دانیل بورستین (Daniel Borstin) آن را «انقلاب بصری» (Optische Revolution) نامید؛ با نماد و مظاهری از تصویر، کاریکاتور، پلاکارد، آگهی‌های بازرگانی. (3)
انقلاب الکترونی و انقلاب بصری دست در دست هم،‌ هر چند ناهماهنگ، به تهدیدی عظیم علیه زبان و ادب و فرهنگ پرداختند و جهان اندیشه را به جهان نور و موج مبدل ساختند.
حوزه تأثیر و دامنه گسترش این تحول، قابل کنترل و نظارت نبود. زیرا در حالی که سرعت مبادله اطلاعات، امکان کنترل و نظارت بر هر آن‌چه ارسال می‌شود را غیر ممکن می‌ساخت، ورود فوتوگرافی و تولید انبوه تصاویر به جرگه پیام‌رسانی، فرم و ساختار اطلاعات و پیام را نیز دگرگون ساخت. مکالمه و گفتگو به رؤیت و تماشا کردن بدل شد، محتوی پیام از ساختار عبارت و جمله خارج شد، شکل و شمایل تصویر را بخود گرفت، اندیشه و تفکر به احساس و تخیل تبدیل شد. گرچه گفته می‌شود که ارزش یک تصویر گاه از ارزش هزاران کلمه بیشتر است، اما نباید فراموش کرد که عکس هرگز هم‌سنگ کلام نیست و تأثیر آن در روح و دماغ برابر نمی‌باشد. افق فکر و اندیشه مخاطبان تصویر و کلام بکلی با یکدیگر متفاوت است؛ زیرا یک کلام یا حتی یک لغت همواره بیانگر یک ایده و اندیشه است و بقول معروف، محصول قدرت تخیل و تصور. در عالم خارج و در جهان واقع چیزی مثل «سگ»، «کار» و «شراب» وجود ندارد. این‌ها مفاهیمی هستند بر پدیده‌ها و پروسه هائی که از عالم طبیعت به حوزه ذهن ما وارد می‌شوند؛ عکس‌ها و تصاویر نشانه‌ای از مفاهیم ندارند و فقط نشان دهنده‌ی اشیاء می‌باشند. برخلاف کلام و عبارت، تصویر قابل مجادله و معارضه نیست، با آن نمی‌توان نظریه‌ای را ابراز داشت یا حتی خود آن را نقض یا نفی کرد و نیز از هرگونه منطق و شیوه‌ی استدلال عاری است و چارچوب منطقی خاصی را دربرندارد. (4)

رگینارد دامرال (Reginard Damerall):
از تصاویر و اصولاً هر مقوله بصری، در مقام قیاس با کلام مکتوب و چاپ شده، به عنوان«ابزار ایستای تفکر» یاد می‌کند؛ ابزاری که رشد و تکامل را در تفکر موجب نخواهد شد و بیشتر عاملی است برای عقب گرد، و لااقل در جا زدن و ایستائی اندیشه؛ در حالی که یک کلام یا یک عبارت مکتوب، تلاش و عکس العمل خواننده را طلب می‌کند و او را وامی دارد تا در مورد محتوای آن به قضاوت برخیزد؛ یا لااقل امکان برخورد فعال خواننده را فراهم می‌سازد؛ چنان‌چه قبلاً در آن مورد مطلبی را فراگرفته یا زمینه فکری لازم را دارا باشد. در مقابل آن‌چه را که یک تصویر از بیننده طلب می‌کند،‌ عکس‌العمل و برخوردی است بر مبنای زیباشناختی؛ زیرا که زبان تصاویر، زبان احساس و تصور است و زبان کلام، زبان اندیشه و تعقل. در توصیف و تبیین انقلاب بصری رودلف آرنهایم (Rudolf Arnheim) با نگاهی ژرف و پیامبر گونه اخطار کرد، که «تلویزیون در مسیر این انقلاب بصری، قوای دماغی و ابزارهای تعقل را به خواب می‌فرستد»:

«تماشا کردن چیزی نیست غیر از به عقب راندن کلام و عبارت که به عنوان ابزارهای تفکر و تعقل ایفای نقش می‌کردند... در روزگارانی که تصاویر به صورت امواج قابل ارسال نبود، انسان‌ها ناچار بودند، برای انتقال پیام خود به دیگری از زبان و کلام و جمله بهره بگیرند و همین امر موجب تکامل روح و روان و ابزارهای دماغی آنان بود. کسی که می‌خواهد پیامی را اعلان دارد، باید از جزء به کل برسد، مفاهیم را دریابد، با قیاس و استدلال و تشابه به ساختن جمله و عبارت اقدام کند، اما کسی که فقط با انگشت اشاره، چیزی را نشان می‌دهد، دهان خود را می‌بندد. وقتی که انگشتان دست، از ابزار نگارش به ابزار نمایش تبدیل می‌گردند، اعوجاج روحی و بخواب رفتگی فکری عاید انسان می‌گردد.» (5)
این اظهارات به سال 1935 باز می‌گردد؛ زمانی که تصویر و نمایش هنوز ساختار و فضای فکر و فرهنگ انسان‌ها را تحت سیطره خود در نیاورده بود. چهل و پنج سال بعد ربرت هایل برونر (Robert Heilbronner) در تمجید آرنهایم و ارزش انذار او گفت: پیام‌های مصور، عوامل و ابزارهای تهی‌سازی فرهنگ مکتوب و منهدم کننده پایه‌های اساسی تفکر و تعقل انسانی می‌باشند. (6) او نیز مانند رلاند بارتس (Roland Barthes) عقیده داشت، اشکال و تصاویری که به تولید انبوه می‌رسند، لحظات بی‌فکری و تنبلی عقل را به ویژه در زمینه‌های سیاست و دانش و علم در انسان‌ها به وجود آورده و به آن دوام می‌بخشند. (7)
در اثر رواج فوتوگرافی، فیلم و سرانجام تلویزیون، چهره و رخسار یک سیاستمدار از برنامه‌ها و اندیشه‌های او اهمیت بیشتری پیدا کرده است، هم‌چنین آراستگی و ظاهر به زیور آراسته یک کالا، از فایده و کاربرد ویژه آن مهم‌تر به نظر می‌آید. آرنهایم (Arnheim)، هایل برونر (Heilbronner) و بارتس (Baethes) با این اظهارات و بیانات خود به وضوح نشان می‌دهند که چگونه انقلاب بصری، دگرگونی‌های بنیادین و عمیقی را در ساختار دوران کودکی موجب شده است؛ و عواملی را که مقوم و حافظ مصالح کودک در این دوران حساس از عمر او بوده‌اند سست و بی‌تأثیر گردانده است.
قبل از آن‌که به بررسی شرایط و روند این دگرگونی بپردازیم، لازم می‌دانم به عوامل نامساعد و متناقض این شرایط، بطور مختصر اشاره کنم. در فاصله سال‌های 1850 تا 1950 کوشش‌های فراوانی در آمریکا به عمل آمد و آثار ادبی فراوانی خلق گردید تا ارزش‌ها و فضیلت‌های نشأت گرفته از فرهنگ کتاب و کتابخوانی ترویج گردند؛ در کنار این تلاش‌ها، سرعت الکتریسیته در اختیار تصاویری که به صورت انبوه تولید می‌شدند قرار گرفت و از پیوند موج و تصویر؛ عاملی نیرومند جهت خنثی‌سازی تلاش‌های فرهنگی پدید آمد و ثمرات فضائل و ارزش‌های ستایش شده فرهنگ مکتوب رو به نابودی گذارد.
حوالی سال 1950، در حالی که رقابت میان این دو رقیب به تفوق و پیروزی ابزار موج و تصویر منجر می‌شد، طفولیت نیز مانند دیگر پدیده‌های فرهنگی اجتماع، قربانی شرایط جدید شد و درست در لحظه‌ای از تاریخ که باید مورد عنایت بیشتر قرار می‌گرفت، به موضوعی کهنه و قدیمی و بی‌ارزش مبدل شد. سال 1950 را از آن جهت ذکر کردم، که درست در همین سال، تلویزیون تمام خانواده‌های آمریکائی را به تصرف خود درآورده و در هر خانه و خانواده‌ای لااقل یک دستگاه تلویزیون جای گرفته بود. باید توجه داشت که تلویزیون بارزترین نمونه پیوند دو انقلاب بصری و الکترونیکی بوده و بهترین نمودار امتزاج موج و تصویر می‌باشد. از این رو به راحتی می‌توان درک کرد که چگونه این وسیله ارتباط جمعی به از بین بردن زمینه‌ها و پایه‌های اصلی و اساسی کودکی و کم‌رنگ کردن خط فاصل میان ویژگی‌ها و اقتضائات دوران کودکی و بزرگسالی پرداخت و چگونه رفته‌رفته و نامرئی و نامحسوس، مرزهای میان کودک و بزرگسال را مخدوش کرد؛ و این دو عالم را به همدیگر درآمیخت.
از نگاه دیگری باید اذعان می‌داشت که، تلویزیون در روزگار ما از یک نقطه نظر، دوران «کودکی» و ابتدائی خود را سپری می‌کند و باصطلاح هنوز در گاهواره خردسالی است. مفهوم این مطلب زمانی وضوح می‌یابد که در نظر آوریم از زمان ظهور و اختراع ماشین چاپ، نزدیک به شصت سال گذشت تا اینکه دست‌اندرکاران چاپ، اقدام به شماره‌گذاری صفحات کردند و کار بهره‌گیری و فهرست‌بندی و تعیین ابواب مختلف کتاب را میسر گردانیدند. به عبارت دیگر بیش از نیم قرن گذشت، تا شکل اولیه کتاب چاپ شده تکامل یافت. خدا می‌داند که آینده، چه مراحل تکاملی را برای شکل کنونی تلویزیون و کاربرد آن در چنته دارد. چه بسا انسان‌های آن روزگار، کسانی که هنوز تولد نیافته‌اند، مواردی دیگر و زمینه‌های بهره‌گیری نوینی را برای تلویزیون پیدا کنند. هرچه هست و هرچه خواهد شد، یک امر را با دقت مطالعه در ساختار کنونی تلویزیون و ملاحظه‌ی کاربرد تجارتی و سوداگری آن، می‌توان با قاطعیت و اطمینان هرچه تمامتر اظهار داشت، و آن ایجاد و رشد نوعی ساختار اجتماعی و فرهنگی است که یکی از ثمرات و دستاوردهای جبری و غیرقابل تردید آن، زوال پرشتاب طفولیت و حذف ایجابات آن می‌باشد. بر این ادعا دلائل فراوانی را می‌توان برشمرد؛ یکی از آن دلائل را ذیلاً، و بقیه را طی دو فصل آتی کتاب مطرح خواهم کرد.
اولین دلیل این مطلب به نوع دسترسی جامعه به اطلاعات باز می‌گردد، که آن هم تابع ساختار و قالب پیام و درجه وضوح مطلب و میزان بهره‌گیری از کنایات و استعارات و زبان رمز و راز و خلاصه جهان سمبل‌ها و نمادها، می‌باشد. برای روشن‌تر شدن موضوع، اعصار گذشته را در ذهن مرور می‌کنیم؛ و سیر عبور جامعه را از دوران نقوش و اشکال، به عنوان ابزار ارتباط و مبادله جمعی، به دوران تثبیت حروف الفبا در نظر می‌آوریم. (8)
قبل از اختراع الفبا، برای آن‌که کسی بتواند مفاهیم منقوش بر یک لوح را دریابد، لازم می‌بود اشکال و تصاویر و علامات بیشماری را بیاموزد. این امر به اندازه‌ای دشوار بود که فقط افراد معدودی موفق به فراگرفتن آن می‌شدند و قدرت نسبی «خواندن پیام» را پیدا می‌کردند و چه بسا تمامی عمر خود را باید صرف آموختن علائم و نقوش می‌کردند. البته این کار امتیاز و ارزش انحصاری خود را هم داشت. از برکت برخورداری از این امتیاز انحصاری، رفته‌رفته بر قدرت ذاتی مذهبی و سیاسی و اجتماعی این‌گونه افراد افزوده می‌شد؛ مانند هر دورانی که بهره‌مندی هر فرد یا هر گروه از دانستنی‌ها و توانمندی‌هائی که عامه مردم از آن بی‌اطلاع و محروم هستند و بی‌بهره، موجبات امتیاز و قدرت انحصاری آنان را فراهم می‌سازد. به عبارت آخر، در فرهنگ پیام منقوش، ساختار اجتماعی و فرهنگی و مذهبی متناسب با آن شکل می‌گیرد و پدید می‌آید؛ و قدرت سیاسی و مذهبی فرد یا گروهی معین، در آن ساختار و در ارتباط با آن تکوین می‌یابد. این ساختار معین اجتماعی و مذهبی و این قدرت برخاسته از آن، با اختراع و رواج الفبا و گسترش فرهنگ نگارش رو به زوال گذاشته و به قول ایزاک تایلور (Isaac Taylor): «... متلاشی شده و منقرض می‌گردد...». (9) آن انحصار دانش و بهره‌مندی منحصر «خواندن نقوش» توسط افرادی اندک و معدود به یکباره شکسته می‌شود و سیستم و ابزار به مراتب ساده‌تر الفبا جای نقوش را به عنوان ابزار پیام‌رسانی می‌گیرد و افراد به مراتب بیشتری را بهره‌ور از «قدرت خواندن پیام» نگارش یافته، می‌سازد.
صنعت چاپ و رواج کتاب در فاصله سده‌های شانزدهم و بیستم نیز عیناً همین تحولات و دگرگونی‌ها را در ساختار اجتماعی و فرهنگی و بهره‌وری از دانش باعث گردید و نوع جدیدی از انحصار دانش و بهره‌مندی از قدرت اجتماعی و... را پدیدار ساخت؛ و این بار مرزی معین میان کودک و بزرگسال بوجود آورد. توانائی خواندن و نوشتن و بهره‌مندی از دانش مکتوب، ضابطه و شاخصه جدائی کودک از بزرگسال گردید. یک انسان بالغ و بزرگسال امکان دسترسی به مجموعه ادبیات مکتوب را داشته و بالقوه می‌تواند از تمامی محتویات مذهبی و غیرمذهبی موجود در کتاب‌ها سر در بیاورد و با آن‌ها آشنا گردد؛ و متناسب با تلاش و ذوق خود از مجموعه معارف و تجربیات بشری بهره‌مند شود. در حالی که راه ورود اطفال خردسال به این جهان، بر روی آنان بسته بوده و غالباً هم توان بهره‌مندی از آثار مکتوب را نداشته و از ماجراها و وقایع و تجربیات جهان بزرگسالان آگاهی ندارند. چرا؟ چون هنوز بچه و خردسال هستند و باید ابتدا به مدرسه بروند.
البته سیستم حروف الفبای ما به مراتب ساده‌تر از سیستم نقوش سامورائی‌ها بوده و امکان فراگرفتن آن به مراتب فراوان‌تر و آسان‌تر می‌باشد. از این رو حتی کودکان نیز می‌توانند آن را بیاموزند. و بدان وسیله مجهز گشته و «جهان بزرگسالان» را تحصیل کنند. این نکته را نباید از نظر دور داشت که نوشتن و خواندن آواهای حروف و کلمات برای فرد مبتدی که الفبا را می‌آموزد، مشکلاتی را دربردارد؛ به دو دلیل: یکی آنکه در امر خواندن، کاری که در واقع صورت می‌گیرد، عبارت است از بازشناسی بی‌واسطه اشکال و انتقال آواهای مستتر در آن به ذهن، و این کار بازتابی ناخودآگاه می‌باشد؛ از این جهت است که توانائی قرائت باید در دورانی تحصیل شود که شخص هنوز مراحل تکامل سخن گفتن را طی نکرده است و به اصطلاح در حال یاد گرفتن «حرف زدن» می‌باشد (معمولاً در سن شش یا هفت سالگی). همه با ما بزرگسالانی که درصدد سوادآموزی برآمده‌اند مواجه شده و دیده‌ایم که چگونه و با چه زحمت و دشواری به عمل قرائت می‌پردازند. زیرا در این افراد، فرآیند سخن گفتن به انتها رسیده و به اصطلاح کاملاً زبان باز کرده‌اند. معمولاً چنین افرادی نمی‌توانند یک متن مکتوب را به طور روان و بدون لکنت و مکث و تمرکز روی تک‌تک حروف، بخوانند. (10) از این جهت است که آموزش قرائت باید در دوران ابتدائی و در حالی که کودک به لحاظ بیولوژیک تحریک‌پذیر است صورت پذیرد. و باز به همین دلیل است که اطفال در سال اول دبستان از تمرین قرائت و حتی تعلیم آن حتی‌المقدور فرار می‌کنند.
دلیل دوم که چه بسا مهم‌تر نیز باشد این حقیقت است که کار قرائت و آموزش آن در این خلاصه نمی‌شود که از شکل خارجی حروف به معنای مستتر در آن راه پیدا کنیم، بلکه با فراگرفتن قدرت قرائت، باید به رفتار بدنی ویژه‌ای دست بیابیم، و آن نشستن آرام و بدون حرکت و تسلط کامل نه تنها بر اندام‌ها، بلکه بر مغز و جولان فکر نیز می‌باشد. جملات و پاراگراف‌ها و صفحات با تأنی ظاهر می‌شوند و از منطق ویژه و تقدم و تأخر خاصی برخوردار هستند که الزاماً و در مرحله اول بدیهی نمی‌نمایند. به هنگام قرائت شخص باید تأمل کند تا به جوابی دست یابد، آنقدر صبر کند تا نتیجه مطلب معلوم گردد. و در حالی که مشغول قرائت است و در عین حال صبر و تأمل می‌کند، باید از اعتبار جملات اطمینان حاصل کند و بداند تا کی و تا کجا دانسته‌های قبلی خود را دخالت ندهد؛ و چه وقت مطلب خوانده شده را با ذهنیات گذشته‌اش انطباق دهد.
کسی که قرائت را می‌آموزد، هم‌چنین می‌آموزد که به ضوابط و منطقِ گاه پیچیده و سنت‌های خطابی گردن نهد، که اغلب ایجاب می‌کند، تک‌تک عبارات و جملات را دقیقاً ارزیابی کرده، به مفاهیم آن‌ها پی برده و چه بسا نقطه نظرات جدید آن‌ها را دریابد. کسی که به آموزش قرائت می‌پردازد، باید عکس‌العمل تحلیلی و قدرت تأمل و حوصله تفکر و آمادگی استنباط و دریافت مطلب را نیز بیاموزد و هم‌چنین بیاموزد که بتواند در صورت لزوم و از روی بصیرت و منطق به مطلبی که پیش‌رو دارد «نه» بگوید.
بدیهی است که چنین رفتار و اعمالی هنگام قرائت، برای کودک دشوار است و گاه غیر ممکن. بدین جهت است که باید قدم به قدم و مرحله به مرحله پیش رود و ابتدا از او خواسته شود که به بازگوئی متنی که خوانده است بپردازد و بعدها در مراحل پیشرفته‌تر است که با نقادی و تحلیل آشنا می‌گردد. و نیز بدین سبب است که از یک خردسال هفت یا هشت ساله انتظار نمی‌رود که نیویورک تایمز بخواند تا چه رسد به تحلیل مدینه فاضله افلاطون. و باز از همین رو است که از سده‌ی شانزدهم بدین سو، داستان‌ها و ادبیات ویژه کودکان تدوین گشت و پاره‌ای از کتاب‌ها دچار سانسور شدند و در همه این احوال خصلت کودکی و ویژگی‌های این سنین مراعات می‌شد و از همه مهم تر، این نکته مدنظر بود که کودک در این دوران نمی‌تواند خوش خیالی و خوش‌باوری خود را بهنگام قرائت یک متن کناری زند و با ذهنی شکاک و نقاد به مطالعه بپردازد.
اگر از پاره‌ای موارد استثنائی چشم بپوشیم، خواهیم دید که نباید مطالعه خلاق و قرائت نقاد را از نوجوانانی که هنوز به چهاردهمین یا پانزدهمین بهار عمر خود نرسیده‌اند توقع داشت. نگاهی به کتاب‌ها و مواد درسی مدارس نشان می‌دهد که با چه جدیت و دقتی ایجابات سنین مختلف کودکان و دانش‌آموزان، توسط بزرگسالان مراعات گشته و مدنظر قرار گرفته است. اگر مواد درسی و کتاب‌های سال چهارم، هفتم و نهم را مورد دقت و مقایسه قرار دهیم خواهیم دید که تفاوت آن‌ها فقط در ساختار جملات و نوع کلمات و گستردگی لغات خلاصه نمی‌شود، بلکه پیام‌ها، اطلاعات، ایده‌ها، نظریات و تجربیات متناسب با کلاس‌های چهارم، هفتم و نهم و شرایط روحی و جسمی دانش‌آموزان در این سنین، تدوین و تنظیم یافته است. رعایت یک چنین مصالحی، در یک جامعه مبتنی بر فرهنگ چاپ و کتاب و ادبیات مکتوب، منطقی و عاقلانه است؛ زیرا گرچه کتاب – از هر نوع آن – می‌تواند به راحتی در دسترس کودک و نوجوان قرار گیرد، ولی بافت و ساختار عبارات و نیز محتوای و سطح پیام‌های مندرج در آن به گونه‌ای نیست که مرزها و حدفاصل‌ها و تفاوت‌های ظرفیتی خردسال و بزرگسال را مخدوش ساخته و حتی تفاوت میان کودک و نوجوان را نیز نادیده انگارد.

اما، اما در جامعه و در فرهنگ مبتنی بر تلویزیون، این سلسله مراتب آموزش و اصول اطلاع‌رسانی از پایه و اساس ویران شده است. این جعبه جادو قبل از هر چیز یک ابزار بصری است؛ و این اصل مهم را در سال 1935 آرنهایم فهمید و گوشزدکرد (که در آن زمان هنوز گستردگی امروز را نداشت) ولی تولیدکنندگان و طرفداران امروزی سریال سه‌سام استریت (Sesamstreet) هنوز آن را درک نکرده‌اند. گرچه از تلویزیون هم آن‌چه به گوش می‌رسد عبارت است و زبان، ولی باید توجه داشت که در هر حال تصویر است و حواس بیننده را کاملاً به خود معطوف می‌دارد. به بیان ساده تر: کسی که در مقابل تلویزیون قرار دارد، یک بیننده یا یک تماشاچی است، نه خواننده یک متن یا حتی یک شنونده فعال و خلاق. این تماشاچی کودک است یا بزرگسال، تحصیل کرده است یا خیر، عاقل است یا کم شعور، این‌ها ملاک‌هائی نیستند که تلویزیون پای‌بند به آن‌ها باشد. و از تماشاچی خود انتظاراتی نظیر این‌ها را داشته باشد. آن‌چه را که این تماشاچی می‌بیند، ‌تصاویری هستند متحرک و در حال تغییر، گاه تا 1200 تصویر در ساعت. بسیار ساده‌لوحانه است اگر تصور شود که می‌توان افق اندیشه را در تلویزیون بالا برد. ساختار تلویزیون چنین اقتضائی ندارد. البته در یک صورت می‌توان چنین توقعی را برآورده کرد و آن تبدیل تلویزیون به کلاس درس است، به این صورت که تمام مدت با تصویر یا چهره یک گوینده یا استاد در حال تدریس مواجه باشیم که جملات را از پی هم به سمع و نظر تماشاچی می‌رساند، و از آن‌جا که منطقی یا غیر مستدل بودن، صحیح یا غلط بودن، مستند یا غیرمستند بودن، عنصری است که در ذات کلام و عبارت نهفته است،‌ لذا می‌توان افق اندیشه را بالا برد. ولی این کار به همان اندازه عملی و منطقی و متصور است که از یک جمبوجت برای انتقال نامه‌های یک اداره از فرودگاه مهرآباد به فرودگاه دوشان تپه استفاده کنیم. گرچه این کار ممکن است ولی هرگز تناسبی با ساختار جمبوجت و حوزه کاربردی آن ندارد. تلویزیون نیز یک کلاس درس با ویژگی‌های انحصاری آن نیست، بلکه ابزاری است برای ارسال یک سویه تصویر، و نه محیط و جایگاهی برای ابراز بیان و انتقال اندیشه و داد و ستد مفاهیم. اگر هم گه و گاه برنامه‌هائی نظیر راز بقا و امثال آن تهیه شود، حتماً باید توأم با تصاویر متحرک و متنوع باشد، تا بتواند مورد توجه قرار گیرد. مدت زمان یک تصویر بر روی صفحه تلویزیون در چنین برنامه‌هائی سه یا چهار ثانیه است و در آگهی‌های بازرگانی دو تا سه ثانیه. تلویزیون با حس و لمس سروکار دارد، نه با درک و عقل؛ احساس را می‌طلبد و نه ادارک را.

در تربیت تلویزیونی، دشواری‌های کلام و بیان و تسلسل منطق و پیوند عبارات وجود ندارد. احساس کردن تصاویر الفبای ویژه خود را ندارد؛ برای این کار آموزش مقدماتی دستور زبان، دیکته و انشا، اصول منطق و کتاب لغت ضروری نیست. تمرین و حل مسأله و رونویسی و از بر کردن نثر و نظم و هر آن‌چه که اقتضای کلاس درس و مدرسه است، وظیفه یک تماشاچی تلویزیون نیست. فهم و دانش قبلی را نه از تماشاچی می‌طلبد و نه به او تعلیم می‌دهد. به عقیده دامرال: «هیچ کودک و هیچ بزرگسالی با تماشای مستمر تلویزیون، تماشاچی بهتر و رشد یافته‌تری نخواهد شد، حد و سطح دانشی که از یک بیننده تلویزیون انتظار می‌رود، به حدی نازل و مبتدی است که هرگز نشنیده‌ایم، فلان کس را ناتوان از تماشای تلویزیون بنامند، یا بگویند، هنوز قدرت تماشا را تحصیل نکرده است». (11) برخلاف کتاب و ساختار آن که با سطوح مختلف درک و اندیشه و میزان دانش و اطلاعات قبلی و پیش‌زمینه خواننده ارتباط برقرار می‌کند، و از این لحاظ به درجات مختلف قابل تقسیم است، تلویزیون از هفت دولت این قید و بندها آزاد است.
پژوهش‌های دانیل آندرسون (Daniel Anderson) و دیگران نشان می‌دهد که کودکان 36 ماهه قادر هستند، تسلسل حوادث و ماجراها را در تلویزیون با دقت و توجه کافی دنبال کنند و به برنامه خاصی توجه ویژه‌ای مبذول دارند؛ آرم و موزیک آن را زمزمه کنند. پیام‌های بازرگانی را با دقت مشاهده کنند و کالای معرفی شده را خواستار شوند. (12) پر واضح است که این برنامه‌ها و این آگهی‌های تجارتی فقط برای این کودکان سه ساله پخش نمی‌شود. دلیلی هم برای این کار وجود ندارد. به لحاظ فرم سمبلیک، تفاوتی میان سریال تلویزیونی سه‌سام استریت و دیگر برنامه‌ها وجود ندارد. فهم و درک پیام بازرگانی مک‌دونالد یا ساندویچ با آگهی مربوط به کامپیوتر و زیراکس تفاوت ندارد. از این لحاظ و در واقع امروزه برنامه‌ای ویژه‌ی کودکان سه ساله، کمتر یا بیشتر، و متفاوت از هم وجود ندارد. همه چیز برای همگان پخش می‌شود.
مهم این است که تلویزیون پیام‌ها و اطلاعات خود را در شکل و ساختاری پخش می‌کند که برای همه کس و در همه حال قابل دریافت است؛ و این بدان معنی است که تقسیم بندی‌ها و ملاک‌هائی برای جدا کردن «کودک» از «بزرگسال» وجود ندارد. برای این‌که به گزافه‌گوئی متهم نشوم، توجه شما را به این گزارش آماری جلب می‌کنم: «در تمام شب‌های سال در ایالات متحده آمریکا: سه میلیون کودک (بین دو تا یازده ساله) در ساعات 23 تا 23/30 دقیقه به تماشای تلویزیون مشغول هستند؛ 2/1 میلیون کودک در ساعت 23/30 دقیقه تا ساعت 24 و 1/1 میلیون نفر در ساعت 24 تا سی دقیقه از نیمه شب گذشته و حدود 750 هزار نفر در ساعت 1 تا 1/30 بامداد پای تلویزیون نشسته‌اند و تنها یا در کنار بزرگترها سرگرم دیدن تلویزیون می‌باشند. (13)
هم تولیدکنندگان برنامه‌های تلویزیونی، هم مجریان و هم پدران و مادران خوب می‌دانند که دسترسی کودک به تلویزیون دشوار نیست. نه در قفسه‌ای قفل شده نگاهداری می‌شود و نه روشن کردن آن برای خردسالان دشوار است. این واقعیت نشان از بی‌عنایتی جامعه به کودک و شرایط جسمی و روحی او دارد.
در یک جمعبندی کلی می‌توانیم بگوئیم که تلویزیون دیواره‌های حائل میان جهان کودک و دنیای بزرگسالان را از میان برداشته است؛ و این، از سه راه مرتبط به هم صورت می‌گیرد: نخست آن‌که درک و فهم پیام آن نیازی به راهنما ندارد، دوم این‌که نه عنصر تفکر و نه حالت جسمی خاصی را – نظیر ساکت و مرتب نشستن در کلاس درس – طلب نمی‌کند و بالاخره سوم آن‌که هیچ‌گونه درجه‌بندی و تقسیم‌بندی ویژه‌ای برای تماشاچیان خود در نظر ندارد.
در کنار و در ارتباط با دیگر رسانه‌های ارتباطی جمعی الکترونیکی – که پیوندی با کتاب و ادبیات مکتوب ندارند – تلویزیون شرایطی را پدید آورده است که به دوران قبل از ظهور ماشین چاپ کاملاً شبیه و یک‌سان می‌باشد. همه ما به لحاظ ساختار جسمی و بیولوژیک یک‌سان هستیم، قادریم تصاویر را دیده و با شنیدن عبارات و جملات مربوط به آن، با آن پیوند برقرار سازیم. اطلاعات و پیام‌هائی که تلویزیون ارسال می‌کند، برای همه یک‌سان است. رمزی و رازی و ماجرائی و پیامی نیست که در پرده اسرار بماند و یا فقط به سمع و نظر تماشاچی ویژه‌ای برسد. و اگر رمز و رازی را زندگی و جهان بزرگترها، برای کودک و خردسال وجود نداشته باشد، مقوله‌ای بنام طفولیت یا کودکی نخواهیم داشت.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناسان در این مورد اتفاق‌نظر ندارند که آیا مورس واقعاً این سؤال را به این شکل ارسال کرده باشد. اما در هر حال یکی از کارشناسان برجسته این مسأله ادعا می‌کند: اولین پیام ارسالی مورس توسط کایل تلگراف، حال و هوائی کاملاً متفاوت داشته است و محتوی آن عبارت بوده از: «جهان آفرینش! توجه! توجه!».
2. نقل قول از: (Dreadnaught Broadside) گزارش منتشره توسط دانشجویان دانشگاه تورونتو.
3. ر.ک. به بورستین (Boorstin) در کتاب «ایماژ» (Image).
4. توصیف کامل ریشه‌های زبان‌شناختی و تمایلات معرفت‌شناسانه از اشکال متفاوت سمبل‌ها و راز و رمزها را می‌توان در گزارش لانگر (Langer)، سالومون (Salomon) و پستمن (Past-man) ملاحظه کرد.
5. آرنهایم (Arnheim)، ص 165.
6. هایل برونر (Heilbronner)، ص 40.
7. بارتس (Barthes)، ص 86.
8. بر فرض این‌که «الفبای» سام‌ها از «سیلاب» تشکیل شده باشد و نه از حروف متعارف در «الفبای» متداول، اما در هر حال آن‌چه، روان‌شناسی تاریخ فرهنگ اروپا و مغرب زمین را متحول ساخت، عبور از «حروف» به ادبیات «آواشناسی» بوده است.
9. برای مطالعه کامل تحولات «ادبیات آواشناسی» ر.ک. به تایلور (Taylor) با عنوان: تاریخچه الفبا (The History of the Alphabet).
10. ر.ک. به هاولوک (Havelock)، مبادی ادبیات مغرب زمین (Driginesof Western Literacy).
11. نقل قول از کتابی منتشر شده بقلم رگینا دامرال (Regian Damerall) از دانشگاه ماساچوست.
12. علاقمندان به مطالعات وسیع‌تر پیرامون رفتار کودکان در مقابل تلویزیون می‌توانند به پژوهش‌های دانیل آندرسون (Daniel R.Anderson)، دپارتمان روان‌شناسی دانشگاه ماساچوست رجوع کنند.
13. مان کیویش (Mankiewicz) و سوردلف (Swerdlow)، ص 17.

منبع مقاله :
پستمن، نیل؛ (1378)، نقش رسانه‌های تصویری در زوال دوران کودکی: (نقش تلویزیون در ربودن گوهر طفولیت از زندگی انسان)، ترجمه‌ی: دکتر صادق طباطبایی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم